روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق
بایگانی

۴۰ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

مقام معظم رهبری در هنگام حضور در مناطق جنگی لباس نظامی می‌پوشیدند، روزهای جمعه که برای دادن گزارش جنگ به امام (ره) باید خودشان را به تهران می‌رساندند و برای اقامه نماز جمعه آماده می‌شدند.

خاطره رهبر انقلاب از جبهه

« ایشان وقتی به اتاق امام (ره) رسیدند شروع کردند به باز کردن بند پوتین‌هایشان در حالی که حضرت امام (ره) پشت پنجره ایستاده بود و با لبخند به رهبر انقلاب نگاه می‌کردند.»

«وقتی ایشان وارد اتاق امام (ره) شدند و بر دستان رهبر کبیر انقلاب بوسه زدند، امام (ره) آرام به پشتش زد و فرمود زمانی پوشیدن لباس سربازی در عرف ما خلاف مروت بود، ولی الآن می‌بینیم چقدر برازنده شما است.» که در این زمان مقام معظم رهبری بسیار شادمان شدند.

این خاطره به یاد ماندنی را ایشان در دیدار با طلاب و روحانیونی که در تاریخ 24 آبان 66 عازم جبهه بودند، نیز بازگو کردند.

***

خاطره‌ای از رهبر انقلاب در روزهای عاشورایی جبهه‌های حق علیه باطل :

در یکی از همین روزهایی که ما در خطوط جبهه حرکت می‌کردیم، یک نقطه‌ای بود که قبلاً دشمن متصرف شده بود، بعد نیروهای ما رفته بودند آن‌جا را مجدداً تصرف کرده بودند، بنده داشتم از این خطوط بازدید می‌کردم و به یگان‌ها و به سنگرها و به این بچه‌های عزیز رزمنده‌مان سر می‌زدم، یک وقت دیدم یکی دو تا از برادران همراه من خیلی ناراحت، شتابان، عرق‌ریزان، آشفته، آمدند پیش من و من را جدا کردند از کسانی که داشتند به من گزارش می‌دادند که یک جمله‌ای بگویم، دیدم که این‌ها ناراحتند گفتم چیه؟ گفتند که بله ما داشتیم توی این منطقه می‌گشتیم، یک وقت چشممان افتاده به جسد یک شهیدی که چند روز است این شهید بدنش در زیر آفتاب این‌جا باقی مانده.

کلمات را در فضا پراکند و در تاریخ گذاشت فریاد زد «بأبی المظلوم حتی قضی، بأبی العطشان حتی مضی» پدرم قربان آن کسی که تا آن لحظهء آخر تشنه ماند و تشنه‌لب جان داد

من به شدت منقلب شدم و ناراحت شدم و به آن برادرانی که مسئول بودند در آن خط و در آن منطقه، گفتم سریعاً این مسئله را دنبال کنید، جسد این شهید را بیاورید و جسد شهدای دیگر را هم که در این منطقه ممکن است باشند جمع کنید. اما در همان حال در دلم گفتم قربان جسد پاره پاره‌ات یا اباعبدالله، این‌جا انسان می‌فهمد که به زینب کبری چقدر سخت گذشت، آن وقتی که خودش را روی نعش عریان برادرش انداخت، و با آن صدای حزین، با آن آهنگ بی‌اختیار، کلمات را در فضا پراکند و در تاریخ گذاشت فریاد زد «بأبی المظلوم حتی قضی، بأبی العطشان حتی مضی» پدرم قربان آن کسی که تا آن لحظهء آخر تشنه ماند و تشنه‌لب جان داد.

بیانات در خطبه‌های نماز جمعه 1367. 06. 04

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

به مادر قول داده بود برمیگرده

وقتی مادر تن بی سر فرزندش رو دید

لبخند تلخی زد

گفت

پسرم سرش میرفت قولش نمیرفت 

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

در چند قدمی شهادت بودند؛ خودشان را آماده می‌کردند برای رفتن تا بقیه بمانند؛ هر کدام از ۲۳۰ هزار شهید انقلاب و دفاع مقدس سفارش‌های زیادی داشتند، آنها از جان‌شان گذشتند و از ما خواستند تا مطیع ولایت فقیه باشیم، حجاب‌‌مان را حفظ کنیم، از نظر علمی در جهان برتر باشیم، انقلاب اسلامی را یاری کنیم و… رسیدن به تمام خوبی‌ها.

در میان ورق‌های تاریخ دفاع مقدس، عهدنامه‌‌هایی به چشم می‌خورد که همسنگران باهم عهد بستند که راه‌ را ادامه دهند، اگر از این جمع هر کدام شهید شدند، دیگری را شفاعت کنند و این عهدنامه می‌ماند تا روزی که این دوستان دوباره دور هم جمع شوند.

نیروهای دیده‌بانی گردان ادوات لشکر ۲۲ انصارالحسین(ع) در دوم دی ماه ۱۳۶۵ عهدنامه‌ای نوشتند؛ این عهدنامه پیش از عملیات «کربلای ۴» نوشته شده بود و برخی رزمندگان آن را در عملیات «کربلای ۵» امضا کردند.

در این جمع از امضا کنندگان، فرهاد ترک، حسین رضایی، حسین سلیمی، علی‌اکبر درشته و علی‌رضا نادری به شهادت رسیدند.

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

حرف اول و آخرشان امام بود. ولایت ایشان را به حقیقت پذیرفته بودند و کاری نمی‌کردند جز برای پیشبرد فرامین امام. در ورق زدن وصایای شهدا پیامی نبود، جز پیام امام و شهدا، درخواستی نداشتند جز پشتیبانی از ولایت فقیه که نکته کلیدی در پیروزی اسلام است.

در ادامه بخش‌هایی از وصایای شهدای دفاع مقدس را می‌خوانیم:

شهید رمضان رضایی‌برزانی تولد ۱۳۳۸، شهادت ۱۳۶۲ از شهدای اصفهان می‌گوید: سعی کنید قبل از هر چیز به اسلام فکر کنید، دست از تفرقه بردارید و این قدر قلب امام را به در نیاورید.

شهید محسن خوب‌بخت تولد، ۱۳۴۰، شهادت ۱۳۶۰ از شهدای تهران بیان می‌کند: برادران و خواهران! تنها پیروزی ما، یعنی پیروزی اسلام به چند نکته بستگی دارد؛ اعتقاد و ایمان به خدا، یکپارچگی شما، پرهیز از تفرقه و نفاق، اطاعت بی‌چون و چرا از رهبر بیدار امام امت.

شهید رجب‌علی امیری تولد ۱۳۴۴، شهادت ۱۳۶۱ از شهدای شاهرود در وصیت نامه خود تأکید دارد: یک وصیت به ملت عزیزم دارم و آن این است که ملت قهرمان و شهیدپرور ایران، مبادا امام بزرگوار را تنها بگذارید، مبادا از ولایت فقیه دوری کنید، باید راه شهیدان عزیزمان ادامه دهید و نگذارید که این سرسپردگان آمریکا، میان شما و روحانیون مبارز تفرقه بیندازند؛ شما باید با یکدیگر باشید، از ولایت فقیه حمایت کنید و دشمنان را سرکوب کنید.

شهید میرزا رضا بیگلری تولد ۱۳۳۴، شهادت ۱۳۶۲ از شهدای همدان می‌گوید: ما هنوز امام را خوب نشناخته‌ایم؛ قدر این امام بزرگوار را نمی‌دانیم؛ دشمنان، امام را خوب می‌شناسند و می‌دانند که امام با تمام مستکبرین و ظالمین مخالف است.

شهید رضا انفرادی تولد، ۱۳۴۴، شهادت ۱۳۶۶ از شهدای میاندوآب بیان می‌دارد: ای عاشقان الله، بیایید چون پروانه دور شمع وجود رهبر کبیر انقلاب بگردیم، تنها راه سعادت راه امام و خط امام است و دیگر همه چیز باطل.

شهید ابراهیم دهقان تولد، ۱۳۴۳، شهادت ۱۳۶۲ از شهدای کرج می‌گوید: ای مردم مسلمان! در وجود امام بیشتر دقت کنید، سعی کنید عظمت او را بیابید و امام را الگوی تقوا و ایمان و اخلاص خود قرار دهید.

شهید رضا احسانی‌فر تولد ۱۳۴۲، شهادت ۱۳۶۳ از شهدای آبدانان در وصیت نامه خود بیان کرده است: اگر خدای نکرده شما لحظه‌ای غفلت کنید، بار دیگر استکبار جهانی بر گردن اسلام و شهید ۱۶ ساله سیدمحمدحسین امامی‌الطریقمملکت ما حلقه می‌افکند.

شهید سید محمدحسین امامی‌الطریق تولد ۱۳۴۹، شهادت ۱۳۶۵ از شهدای تهران می‌گوید: عزیزان! شهدا سه امانت بزرگ امام، اسلام و انقلاب را به دست شما سپرده‌اند؛ امانت‌هایی که خود تا سر حد شهادت از آن پاسداری نموده‌اند؛ اکنون بر شماست که با ایثار و فداکاری ادامه دهنده راه آنها باشید.

  • آشنای آسمان، گمنام زمین
 

emam-zaman8-n2

شرح ماجرای خواندنی یک پینه دوز که امام زمان (عج) به سراغ او می‌رفت توسط مرحوم آیت الله آقا مجتبی تهران

در زمان کودکی من، مرحوم والد ما با یکی از اولیاء خاصّ خدا ارتباط داشت. تشرّف آن ولیّ خدا به حضور امام زمان«صلوات الله علیه»، قابل انکار نبود. ایشان یک مغازة پـینه‏ دوزی هم در بازار داشت. حتّی ایشان می‏‌گفت: گاهی آقا شب‏های جمعه یک‏ دفعه می‏ آیند، می‏‌فرمایند: بیا برویم کربلا زیارتی کنیم و برگردیم. با آقا می‏‌روم کربلا و بر می‏‌گردم. این‏ها خواب و قصّه و داستان نیست.

مرحوم والد ما می‏‌گفت: آقا تشریف می‏‌آورند پیش ایشان، نه این، خدمت آقا برود. پدرم گفت که از او پرسیدم: فلانی! گفت: بله! گفتم: چه شده است که ایشان تشریف می‏‌آورند آنجا پیش تو؟! گفت: اتّفاقاً خودم همین سؤال را از آقا پرسیدم که چطور شده که شما می‏‌آیید اینجا پیش من احوالم را می‏‌گیرید؟ ایشان به من فرمودند: برای خاطر اینکه در تو هیچ هوای نفس نیست. وقتی از حبّ به دنیا تخلیه شدی، ولی الله اعظم دستت را می‌گیرند..

مگر کسی که حبّ دنیا، چه مالش و چه جاهش پیکره‌اش را گرفته باشد، می‌تواند خدمت امام زمان«صلوات الله علیه»، برسد تا حضرت ایصال به مطلوب بفرمایند؟!…

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

 

نشسته بود روی جعبه ی مهمات عقب وانت بار ، کنار کوهی از کنسرو .
« بفرما برادر ! این هم از سهما شما ... نفر بعدی».
جلوتر رفتم. ما با هادی رفیق بودیم و بی رودربایستی .
« هادی جان! خدا خیرت بده ، آقایی کن و امروز سهم سنگر ما رو یک کمی چرب تر کن ، آخه مهمون داریم».
چیزی نگفت. سهمیه ما را جفت و جور کرد و به طرفم گرفت: بفرما برادر!
گرفتم. نایلون را که باز کردم ، فقط همان سه کنسرو همیشگی بود با یک بسته نان.
نگاهش کرم. حواسش جمع کار بود. صدایش زدم.
« هادی آقا ! خوب بود گفتم که مهمون داریم. بابا دستخوش! این که از هر روز هم کمتره.یعنی می فرمایید ما مهمونمو نو گرسته بفرستیم بره ؟!
هادی نگاهی معنی داری به من انداخت و گفت: معذرت ... جریان داره.
« تا دیروز من جزو آمار غذایی اینجا محسوب می شدم ، اما امروز دیگه نه؛ راستش رو که بخوای ، سر ریزی که تا دیروز به شما می دادم سهمیه ی خودم بود؛ دیگه نمی تونم حق کسی دیگه ای رو به شما بدم».
شوکه شده بودم؛ گوشهایم داغ شده بود و کلّم ام سوت می کشید؛ از خودم متنفر شده بودم؛ حس کردم تمام چیزهایی که در این مدت خوده ام ، در حلقم گره خورده است.
بی اختیار زدم زیر گریه. فکر این که هادی این همه روز چیزی نمی خورده و سهمش را به من می داده ، بر وجدانم شلاق می زد. هادی با نگاه مهربانش مرا دلداری داد. دیگر نمی توانستم به چشمهایش نگاه کنم.
روای : حمید دلبریان (دوست و همرزم شهید هادی عاقبتی)
منبع : کتاب تاک نشان

  • آشنای آسمان، گمنام زمین
 

 

وقتی به خانه می آمد ، من دیگر حق نداشتم کار کنم .
بچه را عوض می کرد ، شیر برایش درست می کرد. سفره را می انداخت و جمع می کرد ، پابه پای من می نشست ، لباس ها را می شست ، پهن می کرد ، خشک می کرد و جمع می کرد .
آن قدر محبت به پای زندگی می ریخت که همیشه به او می گفتم : درسته که کم می آیی خانه ؛ ولی من تا محبت های تو را جمع کنم ، برای یک ماه دیگر وقت دارم .
نگاهم می کرد و می گفت : تو بیش تر از این ها به گردن من حق داری .
یک بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام می شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان می دادم تمام این روزها را چه طور جبران می کردم.

                                                                      شـادی روح شــهدا صــلوات 
  • آشنای آسمان، گمنام زمین





 

همه دوست دارند که به بهشت بروند

امــا کسـی دوســـــت نــدارد که بــمیــــــــــــــــرد

بهشت رفتن جرأت مردن می خواهد...

 

و شهدا چه زیبا تفسیر کردند جرأت را...

 

 

حسین نوشت:

 

1-   خدایا در این شب قدر به حق فرق شکافته ی مولا

که به راستی شق القمری است عظیم

و به حق نماز رزمندگان و شهدا

به حق مولایم آقا امام زمان(عج)، یوسف زهرا(س)

ما و نسل ما را از زمینه سازان ظهور مهدی فاطمه قرار بده

 

 

2-   به قول شهید شوشتری:

الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم،

بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم .

آزادمان کن تا اسیر نگردیم.

 

3-  ای مثل روز ، آمدنت روشن !

این روزها که می گذرد ، هر روز

 

در انتظار آمدنت هستم ...

اما...

 با من بگو که آیا ، من نیز

 


در روزگار آمدنت هستم ؟

هر جا که نام نامی تو آنجاست، قلبم بهانه غزلی دارد...

 

4-   چوب خط های گناهم پر شد بحساب ابلیس

رمولا جان! برای نوکرت حساب تازه ای باز کن

 

5-   خدایا نمیدونم بخشیدی یا نه نمیدونم گذشتی یا نه

فقط میدونم این شب قدرم رفت...

خدا...

خدایا این بدن زار و نحیفم طاقت عذاب و آتیش جهنمو نداره

به الهیتت سوگند، ببخش

غلط کردم خداجون

الهی العفو العفو العفو

 


 

 

  • آشنای آسمان، گمنام زمین





رسول خدا(ص) می فرمایند:

«هنگامی که زن ها را دیدید که بر سرشان چون کوهان شتر هاست،

 بدانید که نمازشان پذیرفته نمی شود.»(1)
 






«در آخر امت من... زنانشان در عین لباس پوشیدن لخت و عور هستند

 و بر سرشان چیزی همانند کوهان اشتران لاغر است، آنها عطر بهشت را نمی شنوند.

 آنها را لعنت کنید که آنها از رحمت خدا بدور هستند.»(2)








«قیامت برپا نمی شود جز هنگامی که لباسی ساخته شود و زنها آن را بپوشند

 که در عین لباس پوشیدن لخت و عور باشند

 و اراذل و اوباش بر مردم شریف و آزاده برتری پیدا کنند.»(3)
 







هم چنین امیر مومنان، علی(ع) در وصف زنان آخرالزمان می فرمایند:

«زنها لخت و عور می باشند، زینتهای خود را آشکار می سازند،

 و از دین بیرون می روند، به فتنه ها می گرایند، به سوی شهوتها و لذتها می شتابند،

 محرمات الهی را حلال می شمارند و در جهنم جاویدانند.»(4)

 

 

 

 

کمیل نوشت:

خدایا به راستی اینان نمیدانند؟؟؟؟  :

وَ لا یُمکِنُ الفِرارُ مِن حُکومَتِک:  فرار از سیطره فرمانروایی‌ات غیر ممکن است.

(فرازی از دعای کمیل)

 

 

اى انسان، چه چیز تو را در باره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته؟

 

سیاستمدار اسرائیلی:
زنان ایرانی را به خیابان ها بیاورید تا نتوانند فرزندانی تربیت کنند که داوطلبانه روی مین بروند

 

 

 

 

میگویند نوشته ها از گفته ها معتبر ترند ...

دوازده هزار نامه ی دعوت نوشتند ،

ولی با بیش از سی هزار نیزه و شمشیر به استقبال رفتند !

آقای من ، راز بی نشانی بودن ات را اکنون میفهمم ؛

کاش نامه هایی که تمبر صداقت نداشتند هیچگاه به نشانی نمی رسیدند...

 

 

 

 

با حجابت پاسدار گوهر جان باش                حرمت خون شهیدان را نگهبان باش

از حجابت گرم و جوشان جبهه جنگ است             پوشش تو، با جهاد وجبهه همسنگ است

معنی آیات خون را هیچ مـــ ـــی دانی؟                  پیک خونین وصیت نامه می خوانـــــی؟

سنگر رزمندگان گلگون و خون رنگ است                پشت کردن بر پیام سرخ خون،ننگ است

زمزم عفت زبان و محتوا دامان تو جوشان                عهد و میثاق شهیدان را مبر از یادگیرنده ها

قبله، خونین است و از پاکی وضوی ماست                   خواهرم؛ بیـــــداری تو آرزوی ماست

 

 

شهید گمنام

 

شهید گمنام بگو،

بگو به من حرف دلت رو،تا کی می خوای سکوت کنی!


شهید گمنام بگو،

پس کی می خوای فکری برای بغض توی گلوت کنی؟

 

گمان کنم که ارثیه مادری ست، گمنامی

 

 







دل نوشت:
 
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو 
سپند وار زکف داده ام عنان بی تو
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ  
زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو
چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی 
پراست سینه ام از انده گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق 
ســــر بهـــار ندارند بلبـــلان بی تو
لب از حکایت شبهای تار می بندم 
اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو
چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زند سخنم آتشی به جان بی تو
ز بی دلی و خموشی چو نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو
عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزارش غم دل را مگر کنم چو امین 
جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
 







کمیل نوشت:

خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفس نشد

و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت...

خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند

و  بال  وبال جانشان نشد

خوشا به حال آنان که...

خوشا به حال ما، اگر شهید شویم







عشق نوشت:

ای اجل چند روزی دور ما را خط بکش!

وعده ما عصر عرفه و اربعین کربلا




کمیل نوشت:

دوستان، التماس دعای شهادت
  • آشنای آسمان، گمنام زمین

در اهواز مسئول انتقال شهدا بودم.یک روز پیرمردی مراجعه کرد وگفت:فرزندم شهید شده ودر اینجاست .باتعجب سراغ لیست شهدا رفتم .اما هرچه گشتیم مشخصات پسر اونبود.پیرمرد اصرار می کرد که آمده تا پسرش رابا خودش ببرد!من هرچه می گفتم که چنین مشخصاتی در میان شهدا نداریم بی فایده بود.پیرمرد مرتب اصرار می کرد.یادم افتاد چند شهید گمنام در مقر داریم .نا خوداآگاه پیرمرد را به کنار شهدای گمنام بردم .شش شهید رادید اما واکنشی نشان نداد.اما با دیدن شهید هفتم جلو آمد فریاد زد:الله اکبر...این فرزند من است.بعد هم اورا در آغوش کشید پسرش را صدا می کرد.اما این شهید هیچ عامل مشخصه ای نداشت !نه پلاک،نه کارت ونه...پیرمرد گفت:عزیزان ،این پسر من است می خواهم اورا با خودم به شهرمان ببرم .

 

تشییع پیکر شهید دکتر شهریاری (عکس)

از خدا خواستم خودش ما راکمک کند.با دقت یکبار دیگر نگاه کردم.در میان بقایای پیکر شهید تکه های لباس ویک کمربند بود.کمربند پر از گل بود.نا امید نشدم باید نشانه ای پیدا میکردم روی لباس هیچ نشانه ای نبود به سراغ کمربند رفتم .آن را برداشتم   وشستم.چیز خاصی روی آن نبود.بیشتر دقت کردم.ناگهان آثار چند حرف انگلیسی نمایان شد.چهار بار کلمه  mکنار هم نوشته شده بود این یعنی اسم شهید که پدرش ساعتی پیش برای ما گفته بود:میر محمد مصطفی موسوی .پدرش این نشانه را هم گفته بوداین که پسرش اسم خود را اینگونه می نوشته با لطف خدا وتلاش بسیار فهمیدیم این حروف را خود شهید نوشته.وما خوشحال از اینکه این شهید گمنام به آغوش خانواد اش باز گشته .پیکر شهید رابا گلاب شستیم ودر پارچه سفیدی قرار دادیم وروز بعد هم به سوی مشهد فرستادیم .اما این پدر ازکجا می دانست که فرزندش پیش ماست!!

راوی:عباس مشعل پور

  • آشنای آسمان، گمنام زمین