روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عباس احمدی» ثبت شده است


کلافه‌ – عباس احمدی
خواب دیدی شبی که جلادان ، فرش‌ دار الخلافه‌ات کردند
گردنت را زدند با ساتور ، به شهیدان اضافه‌ات کردند
می‌خروشیدی : اینکه می‌بینید شیمیایی است ، مومیایی نیست
نه ! ابو الهول ها نفهمیدند ، متهم به خرافه‌ات کردند
چارده سال می‌شود … یا نه ! چارده قرن ، سخت می‌گذرد
بی‌قراری مکن ، خبر دارم ، سرفه‌ها هم کلافه‌ات کردند
زخم ها ماسک های اکسیژن ، چه می‌آید به صورتت مؤمن !
تو بدانی اگر که تاول ها چقدر خوش‌قیافه‌ات کردند
شهرها برج مست می‌سازند ، برج ها بت‌پرست می‌سازند
شرق ما حیف ، غرب وحشی شد ، محو در دودِ کافه‌ات کردند
فکر بال تو را نمی‌کردند ، روح ترخیص می‌شد از بدنت
و تو بالای تخت می‌دیدی ، کفنت را ملافه‌ات کردند
جا ندارند در هبوط خزه ، سروها – جمله‌های معترضه -
زود رفتی به حاشیه ، ‌ای متن ! زود حرف اضافه‌ات کردند

  • آشنای آسمان، گمنام زمین