روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق
بایگانی
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۲ ب.ظ

آشنایى امام خامنه ای با شهید چمران

” اولاً این شهید یک دانشمند بود ؛ یک فرد برجسته و بسیار خوش‌استعداد بود . خود ایشان براى من تعریف می کرد که در آن دانشگاهى که در کشور ایالات متحده‌ى آمریکا مشغول درسهاى سطوح عالى بوده – آنطور که به ذهنم هست ایشان یکى از دو نفرِ برترینِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب می شده – تعریف می کرد برخورد اساتید را با خودش و پیشرفتش در کارهاى علمى را . یک دانشمند تمام‌عیار بود . آن وقت سطح ایمان عاشقانه‌ى این دانشمند آنچنان بود که نام و نان و مقام و عنوان و آینده‌ى دنیائىِ به ظاهر عاقلانه را رها کرد و رفت در کنار جناب امام موسی صدر در لبنان و مشغول فعالیتهاى جهادى شد ؛ آن هم در برهه‌اى که لبنان یکى از تلخترین و خطرناکترین دوران هاى حیات خودش را می گذرانید . ما اینجا در سال ۵۷ مى‌شنیدیم خبرهاى لبنان را . خیابانهاى بیروت سنگربندى شده بود ، تحریک صهیونیستها بود ، یک عده هم از داخل لبنان کمک می کردند ، یک وضعیت عجیب و گریه‌آورى در آنجا حاکم بود ، و صحنه هم بسیار شلوغ و مخلوط بود . “
” همان وقت یک نوارى از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسید که این اولین رابطه و واسطه‌ى آشنائى ما با مرحوم چمران بود . دو ساعت سخنرانى در این نوار بود که توضیح داده بود صحنه‌ى لبنان را که لبنان چه خبر است . براى ما خیلى جالب بود ؛ با بینش روشن ، نگاه سیاسىِ کاملاً شفاف و فهم عرصه که توى آن صحنه‌ى شلوغ چه خبر است ، کى با کى طرف است ، کى‌ها انگیزه دارند که این کشتار درونى در بیروت ادامه داشته باشد . اینها را در ظرف دو ساعت در یک نوارى ایشان پر کرده بود و فرستاده بود ، که دست ما هم رسید . “
” اینجور هم نبود که یک آدم خشکى باشد که لذات زندگى را نفهمد ؛ بعکس ، بسیار لطیف بود ، خوش‌ذوق بود ، عکاس درجه‌ى یک بود – خودش به من میگفت من هزارها عکس گرفته‌ام ، اما خودم توى این عکسها نیستم ؛ چون همیشه من عکاس بوده‌ام – هنرمند بود . دل باصفائى داشت ؛ عرفان نظرى نخوانده بود ؛ شاید در هیچ مسلک توحیدى و سلوک عملى هم پیش کسى آموزش ندیده بود ، اما دل، دل خداجو بود ؛ دل باصفا ، خداجو ، اهل مناجات، اهل معنا.”
” حضور براى او یک امر دائمى بود . ما از اینجا با هم رفتیم اهواز ؛ اولِ رفتن ما به جبهه ، به اتفاق رفتیم . توى تاریکى شب وارد اهواز شدیم . همه جا خاموش بود . دشمن در حدود یازده دوازده کیلومترى شهر اهواز مستقر بود . ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود ؛ اما من تنها بودم ؛ همه با یک هواپیماى سى – ۱۳۰ رفته بودیم آنجا . به مجردى که رسیدیم و یک گزارش نظامى کوتاهى به ما دادند ، ایشان گفت که همه آماده بشوید ، لباس بپوشید تا برویم جبهه . ساعت شاید حدود نه و ده شب بود . همان جا بدون فوت وقت ، براى کسانى که همراه ایشان بودند و لباس نظامى نداشتند ، لباس سربازى آوردند و همان جا کوت کردند ؛ همه پوشیدند و رفتند . البته من به ایشان گفتم که من هم میشود بیایم؟ چون فکر نمیکردم بتوانم توى عرصه‌ى نبرد نظامى شرکت کنم. ایشان تشویق کرد و گفت بله، بله، شما هم میشود بیائید. که من هم همان جا لباسم را کندم و یک لباس نظامى پوشیدم و – البته کلاشینکف داشتم که برداشتم – و با اینها رفتیم . “
” در روز فتح سوسنگرد – چون می دانید سوسنگرد اشغال شده بود ؛ بار اول فتح شد ، دوباره اشغال شد ؛ باز دفعه‌ى دوم حرکت شد و فتح شد – تلاش زیادى شد براى اینکه نیروهاى ما – نیروهاى ارتش ، که آن وقت در اختیار بعضى دیگر بودند – بیایند و این حمله را سازماندهى کنند و قبول کنند که وارد این حمله بشوند . شبى که قرار بود فرداى آن ، این حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگیرد ، ساعت حدود یک بعد از نصف شب بود که خبر آوردند یکى از یگانهائى که قرار بوده توى این حمله سهیم باشد را خارج کرده‌اند . خب ، این معنایش این بود که حمله یا انجام نگیرد یا بکلى ناموفق بشود . بنده یک یادداشتى نوشتم به فرمانده‌ى لشکرى که در اهواز بود و مرحوم چمران هم زیرش نوشت – که اخیراً همان فرمانده‌ى محترم آمده بودند و عین آن نوشته‌ى ما را قاب کرده بودند و دادند به من ؛ یادگار قریب سى ساله ؛ الان آن کاغذ در اختیار ماست – و تا ساعت یک و خرده‌اى بعد از نصف شب ما با هم بودیم و تلاش می شد که این حمله ، فردا حتماً انجام بگیرد . بعد من رفتم خوابیدم و از هم جدا شدیم . “


” خدا این شهید عزیز را رحمت کند . اینجورى بود چمران . دنیا و مقام برایش مهم نبود ؛ نان و نام برایش مهم نبود ؛ به نام کى تمام بشود ، برایش اهمیتى نداشت . باانصاف بود ، بى‌رودربایستى بود ، شجاع بود ، سرسخت بود . در عین لطافت و رقت و نازک‌مزاجى شاعرانه و عارفانه ، در مقام جنگ یک سرباز سختکوش بود . “
” در وجود یک چنین آدمى ، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است ؛ تضاد بین ایمان و علم خنده‌آور است . این تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغین – که به عنوان نظریه مطرح می شود و عده‌اى براى اینکه امتداد عملى آن برایشان مهم است دنبال می کنند – اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمى بى‌معنا است . هم علم هست ، هم ایمان ؛ هم سنت هست ، هم تجدد ؛ هم نظر هست ، هم عمل ؛ هم عشق هست ، هم عقل . اینکه گفتند :
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم‌
نه ، او آب و آتش را با هم داشت . آن عقل معنوىِ ایمانى ، با عشق هیچ منافاتى ندارد ؛ بلکه خود پشتیبان آن عشق مقدس و پاکیزه است . “
 بخشهایی از بیانات امام خامنه ای در دیدار اعضاى بسیجى‌ هیئت علمى دانشگاه‌ها – ۱۳۸۹/۰۴/۰۲

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

آشنایی با امام

رهبری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی