روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق
بایگانی
سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۰۴ ب.ظ

راه نا تمام

 

 

آن روز ...
 

بگشوده بال و پر ...
 
با سر به سوی وادی خون رفتی
 
گفتی: «دیگر به خانه باز نمی گردم
 
امروز من به پای خودم رفتم
 
فردا شاید مرا به شهر بیارند
 
بر روی دست ها ...
 
اما ...
 
حتی تو را به شهر نیاوردند !!!
 
گفتند:
 
«چیزی از او به جای نمانده است جز راه ناتمام» 
 
قیصر امین پور
  • آشنای آسمان، گمنام زمین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی