صدا،دوربین،حرکت!(شهید چمران)
بسم رب الشهدا
صـــــدا دوربین حرکت
از حرف تـــــــــا عمـــل
ص__________________د_____________________ا
“هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد،تو او را خراب کردی.
خدایا!به هر که و به هر چه دل بستم،تو دلم را شکستی.عشق هر کسی را به دل گرفتم،تو قرار از من گرفتی.هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی و به خاطر آرزویی برای دلم امنیتی به وجود اورم،تو یک باره همه را بر هم زدی و در توفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیر امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامشی و امنیتی در دل خود احساس نکنم…تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیریم و بجز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو آرامش و امنیت احساس نکنم.
خدایا!تو را برای همه این نعمت ها شکر میکنم.”
دور_________________________________________بین
” ۲ ماه بعد از ازدواجشان دوست غاده،مسئله ای را پیش کشید:غاده! در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارانت خیلی ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است؛ مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟
غاده با تعجب دوستش را نگاه کرد،دلخور شد و پاسخ داد؛ مصطفی کچل نیست، تو اشتباه میکنی.
آن روز همین که رسید خانه، در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی، شروع کرد به خندیدن؛ مصطفی پرسید: چرا میخندی؟ و غاده که چشمهایش از خنده به اشک نشسته بود گفت: مصطفی، تو کچلی؟! من نمیدانستم! و آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن. قضیه را برای امام موسی صدر تعریف کرد و ایشان همیشه به مصطفی میگفت: شما چه کار کردهاید که شما را ندید؟
ممکن است خنده دار باشد، ولی واقعاً اتفاق افتاد. آن لحظاتی که با مصطفی بودم و حتی بعد که ازدواج کردیم چیزی از عوالم ظاهری نمیدیدم، نمیفهمیدم”
(غاده همسر لبنانی شهید چمران)
ح_____________ر______________ک_____________ت
فرماندهانش را که از دست داد خودش راهی شد، خط مقدم در نزدیکترین نقطه به دشمن… در آن حجمه آتش، پشت خاکریزی ایستاد و گفت از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود،دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده میشود.بارنی شدید از خماره شروع به باریدن گرفت به یارانش دستور داد به سرعت از کنارش متفرق شوند.از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه ی جانکاهی بودند که میتوانستند خبرش را از سکوت پیچیده در شعله های آتش دریافت کنند. ترکش خمپاره به پشت سرش اصابت کرده بود و ترکشهای دیگر صورت و سینه دو یار وفادارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافته بود.آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بیجانش به اهواز رسید و روح سبکبال او ،به نزد خدای خویش پرواز کرد در حالی که لبخندی عمیق بر لبانش جاری بود… آری ارجعی الی ربک راضیه مرضیه