چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۵۴ ق.ظ
غبار و خون و باروت – رضا علیاکبری
غبار و خون و باروت – رضا علیاکبری
خیابان ، دوربین و آب و قرآن ، … اولین برداشت
کسی در صحنه خم شد ، ساک خود را از زمین برداشت
تریبونها ـ پر از احساس ـ رفتن را هجی کردند
تمام شهر را آوازهای آتشین برداشت
بیا «ای لشگر صاحب زمان آماده باش» اکنون
وطن یا دین ؟ برای هردو باید تیغ کین برداشت
در اینجا ـ صحنهی دوم ـ غبار و خون و باروت است
کلاش کهنه را بازیگر ما با یقین برداشت
دلاش در بند بود و … بند پوتین خودش را بست
قدمهای خودش را عاشقانه تا کمین برداشت
ـ شروع جلوهی ویژه ـ شب و مین ، کاوش و … میریخت
اناری دانهدانه خون خود را روی این برداشت
اناری دانهدانه بسته شد ، مردی کبوتر شد
ولی در پشتجبهه مادری تا خورد ، چین برداشت
… و روی شانهی مردم ، سبکتر میوزید از باد
مکعب ، خالیخالی ، خیابان ، واپسین برداشت !