روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خوب تر» ثبت شده است

خوب تر – عبدالحسین انصاری
در دلم هر غروب می ریزم ، غصه های تمام عالم را
زیر و رو می کنند پنداری ، در درونم هزار و یک بم را
سال پنجاه و چند خورشیدی ، مردی آمد غریب و خاکی پوش
پشت هم هی مثال می آورد ، زینب و کوفه و محرم را
مادرم گریه کرد و فهمیدم ، گریه یعنی پدر نمی آید
بچه بودم پدر ! نفهمیدم ، واژه ای مثل جنگ مبهم را
با همان دست کوچکم رفتم ، پاک کردم نگاه خیسش را
قول دادم که خوب تر باشم ، برندارم مداد مریم را
بعد از آن هی سپیدتر می شد ، موی مادر و قصه هایش آه !
اینکه بیژن به چاه افتاده ست ، این که دیوی سیاه رستم را
در همین کوچه ها قدم می زد ، مادرم با پدر که باران بود
آه ! شاید هنوز یادش هست ، کوچه آن خاطرات نم نم را

  • آشنای آسمان، گمنام زمین