روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عباس» ثبت شده است

دست بالای دست – عباس احمدی
خط دوم شکست فرمانده ! احتمال شکست بسیار است
پس مهماتمان چه شد … سید ؟ هیچ امید هست؟ بسیار است
روزهای حماسه و ماسه ، بوی باروت و ام یک و ژ٣
داغ سیصد هزار لاله ی سرخ ؛ به گمانت کم است؟ بسیار است
دهه ی بی هویت هشتاد ، بام ها در تصرف بشقاب
داخل آلبومش ولی ، عطر دهه ی سرخ شصت بسیار است
چهره پشت نقاب ها خالی ، جیب ها پر ، خشاب ها خالی
گرچه دوران جاهلیت نیست ، مشرک و بت پرست بسیار است
ساکنان حضیض بالاشهر طعنه اش می زنند گاه اما
گاهی اوقات دره در اوج است ، ارتفاعات پست بسیار است
… دیشب آمد به خواب او سید ، دست او را فشرد با لبخند
گفت : من زودتر شهید شدم ، دست بالای دست بسیار است

  • آشنای آسمان، گمنام زمین