روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق
بایگانی

۴۱ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

گریز – سید حمیدرضا برقعی
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
خیمه تاریک شد ، و این یعنی
روضه‌خوان گفت از شب آخر
گفت : این راه و این سیاهی شب
عشق چشمان خویش را بسته است
ما سحر قصد آسمان داریم
از زمین راه کربلا بسته است
خشک می‌شد گلوی او کم‌کم
روضه‌خوان تشنه بود در باران
یک نفر استکان آب آورد
السلام علیک یا عطشان
استکان را بلند کرد ، ولی
عکس یک مشت روی آب افتاد
مشک لرزید و محو شد کم‌کم
اشک سید که توی آب افتاد
نفست گرم روضه‌خوان ! آن شب
دل به دریای آن نگاه زدی
دم گرفتی میان خون خودت
چه گریزی به قتلگاه زدی
سید حمیدرضا برقعی

 

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

سردرگم و حیران –  حمیدرضا حامدی
دید در معرض تهدید دل و دینش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش … کوله و پوتینش را
رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد
مشت خاکستری از حادثه ی مینش را
استخوانهای نحیفی که گواهی می داد
سن و سال کم از بیست به پایینش را
ماند سردرگم و حیران که بگیرد خورشید
زیر تابوت سبک یا غم سنگینش را ؟
بود ناچیزتر از آن که فقط جمجمه ای
کند آرام دل مادر غمگینش را
باز هم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود
تلخی غربت اگر چهره ی شیرینش را
شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاق تر آمینش را
ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز !
قصه یوسف و پیراهن خونینش را
کفن پاک تو سجاده ، پلاکت تسبیح
ابتدا بوسه صواب است کدامینش را ؟

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

پر از زخم – محمد مهدی سیار
هنوز ماتم زن های خون جگر شده را
هنوز داغ پدرهای بی پسر شده را
کسی نبرده ز خاطر کسی نخواهد برد
ز یاد ، خاطره ی باغ شعله ور شده را
کسی نبرده ز خاطر ، نه صبح رفتن را
نه عصرهای به دلواپسی به سر شده را
نه آهِ مانده بر آیینه های کهنه ی شهر
نه داغ های هر آیینه تازه تر شده را
جنازه ها که می آمد هنوز یادم هست
جنازه های جوان ، کوچه های تر شده را
نه ، این درخت پر از زخم ، خم نخواهد شد
خبر برید دو سه شاخه تبر شده را

  • آشنای آسمان، گمنام زمین


کلافه‌ – عباس احمدی
خواب دیدی شبی که جلادان ، فرش‌ دار الخلافه‌ات کردند
گردنت را زدند با ساتور ، به شهیدان اضافه‌ات کردند
می‌خروشیدی : اینکه می‌بینید شیمیایی است ، مومیایی نیست
نه ! ابو الهول ها نفهمیدند ، متهم به خرافه‌ات کردند
چارده سال می‌شود … یا نه ! چارده قرن ، سخت می‌گذرد
بی‌قراری مکن ، خبر دارم ، سرفه‌ها هم کلافه‌ات کردند
زخم ها ماسک های اکسیژن ، چه می‌آید به صورتت مؤمن !
تو بدانی اگر که تاول ها چقدر خوش‌قیافه‌ات کردند
شهرها برج مست می‌سازند ، برج ها بت‌پرست می‌سازند
شرق ما حیف ، غرب وحشی شد ، محو در دودِ کافه‌ات کردند
فکر بال تو را نمی‌کردند ، روح ترخیص می‌شد از بدنت
و تو بالای تخت می‌دیدی ، کفنت را ملافه‌ات کردند
جا ندارند در هبوط خزه ، سروها – جمله‌های معترضه -
زود رفتی به حاشیه ، ‌ای متن ! زود حرف اضافه‌ات کردند

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

هوالحی – محسن حسن زاده
دوستان اینک نوید آورده ام
روزه بگشایید عید آورده ام
تحفه ای از سرزمین آرزو
چیزی از جنس امید آورده ام
مژده ، ای بر درنشینان خمار
با خود این ساعت کلید آورده ام
ای حریفان ! دور دور باده نیست
جرعه ی « هل من مزیـد » آورده ام
با همین یک جرعه در اقلیم عقل
بی خودستانی پدید آورده ام
باغبان را دیدم و از باغ او
لاله ی سرخ و سپید آورده ام
این جواز مستی شهر شماست
با خودم عکس شهید آورده ام

 

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

ادبیات پایداری … –  سعید بیابانکی
دور تا دور حوض خانه ی ما
پوکه های گلوله گل داده است
پوکه های گلوله را آری
پدر از آسمان فرستاده است
عید آن سال ، حوض خانه ی ما
گل نداد و گلوله باران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکه های گلوله گلدان شد
پدرم تکه تکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش
پدرم کنج جانماز خودش
بی نیاز از تمام خواهش ها
سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزش ها
روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود …

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

بعد تو … – رضا شیبانی
برای شهید مهدی باکری
همچنان بعد سال ها … دهه ها می رود پیکرت به اقیانوس
با تو این رود غرق در رویا بی تو این خاک دفن در کابوس
از تو عکسی تمام رخ مانده روی دیوار های “شط رنجی”
مات لبخند زنده ات شده اند خیل شطرنج بازهای عبوس
ماهرویان پلنگمان کردند ، برجسازان کلنگمان کردند
بعد تو رنگ رنگمان کردند ، عده ای تاجر پر طاووس
این یکی رهن بانک های رباست آن یکی هم “به رهن میکده هاست”
حال و روز برابری دارد چفیه ی ما و خرقه ی سالوس
مثل اصحاب کهف برگرد و مردمی کن شب سگی مان را
غم ندارم از اینکه خواهد شد سکه ام مال عهد دقیانوس

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

شهید زنده – اصغر عظیمی مهر
گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند
مادرت می گفت دکترها جوابت کرده اند
مرگ تدریجی ست این دردی که داری می کشی
منتها با قرص های خواب ، خوابت کرده اند
خواب می بینی که در (( سردشتی )) و (( گیلان غرب ))
خواب می بینی که در آتش کبابت کرده اند
خواب می بینی می آید بوی ترش سیب کال
پس برای آزمایش انتخابت کرده اند
خواب می بینی که مسولان بنیاد شهید
بر در دروازه های شهر قابت کرده اند
خواب می بینی کنار صحن (( بابا یادگار ))
بمب ها بر قریه ی (( زرده )) اصابت کرده اند
قصر شیرینی که از شیرینی ات چیزی نماند
یا پلی هستی که چون سر پل خرابت کرده اند ؟
خوشه خوشه بمب های خوشه ای را چیده ای
بادِ خاکی با کدامین آتش آبت کرده اند ؟
با کدامین آتش ای شمعی که در خود سوختی
قطره قطره در وجود خود مذابت کرده اند ؟
می پری از خواب و می بینی شهید زنده ای
با چه معیاری – نمی دانم – حسابت کرده اند

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

شب است و سکوت است و ماه است و من – علیرضا قزوه
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم اشک و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشکفته‌ام
شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام
شب و ناله‌های نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو
من امشب خبر می‌کنم درد را
که آتش زند این دل سرد را
بگو بشکفد بغض پنهان من
که گل سرزند از گریبان من
مرا کشت خاموشی ناله‌ها
دریغ از فراموشی لاله‌ها
کجا رفت تأثیر سوز و دعا ؟
کجایند مردان بی‌ادعا ؟
کجایند شور‌آفرینان عشق ؟
علمدار مردان میدان عشق
کجایند مستان جام الست ؟
دلیران عاشق ، شهیدان مست
همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نام‌آورند
هلا ، پیر هشیار درد آشنا
بریز از می صبر ، در جام ما
من از شرمساران روی توام
ز دردی کشان سبوی توام
غرورم نمی‌خواست این سان مرا
پریشان و سر در گریبان مرا
غرورم نمی‌دید این روز را
چنان ناله‌های جگر‌سوز را
غرورم برای خدا بود و عشق
پل محکمی بین ما بود و عشق
نه ، این دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن ، دل من نبود
من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم
از آن‌جا که پرواز یعنی خدا
سرانجام و آغاز یعنی خدا
هلا ، دین‌فروشان دنیا‌پرست
سکوت شما پشت ما را شکست
چرا ره نبستید بر دشنه‌ها ؟
ندادید آبی به لب تشنه‌ها
نرفتید گامی به فرمان عشق
نبردید راهی به میدان عشق
اگر داغ دین بر جبین می‌زنید
چرا دشنه بر پشت دین می‌زنید ؟
خموشید و آتش به جان می‌زنید
زبونید و زخم زبان می‌زنید
کنون صبر باید بر این داغ‌ها
که پر گل شود کوچه‌ها ، باغ‌ها

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

آیا میدانید دلیل اینکه شما الان با آرامش و امنیت کامل ، این متن رو میخونی
از جان گذشتگی هزاران شهید است ؟
این ابر مردان را فراموش نکنیم . . .
nasr19
شهیدان از می توحید مستند / شهیدان سرخوش از جام الستند
نمردند و نمی میرند هرگز / شهیدان زنده ی جاوید هستند . . .
 nasr19

بدی کردیم، خوبی یادمان رفت / ز دلها لای روبی یادمان رفت
به ویلای شمالی خو گرفتیم / شهیدان جنوبی یادمان رفت . . .
شادی روح شهدا صلوات
nasr19
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش / همه دردم مداوا میشد ای کاش
به هر کس قسمتی دادی خدایا / شهادت قسمت ما میشد ای کاش . . .
nasr19
مادر!
تو بر مزار شهید عزیز خویش
یک کاسه آب یخ
یک دسته گل بیار
زیرا که من هنوز در این خوابگاه خویش
لب تشنه حیاتم
دل تشنه وطن . . .
nasr19
خوشا آنان که با عزت ز گیتی / بساط خویش برچیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازار / شهادت را پسندیدند و رفتند . . .
nasr19
خوشا آنان که جانان می شناسند / طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان / شهیدان را شهیدان می شناسند . . .
nasr19
بار دیگر لاله ها از خاک روئیدن گرفت
غنچه، پیراهن شکاف انداخت، خندیدن گرفت
نغمه داوود یر دادند مرغان چمن
عطر گل در کوچه های شهرپیچیدن گرفت . . .
هفته دفاع مقدس گرامی باد

nasr19

 کوله بارى پر زمهر انبیا دارد شهید / سینه‏اى چون صبح صادق، باصفا دارد شهید

این نه خون است اى برادر بر لب خشکیده‏اش‏ / بر لب خونرنگ خود، آب بقا دارد شهید
nasr19
زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به مرگ است . . .
(شهید محمد عبدی)
nasr19
از آسمان عرفان، تابنده اختری رفت / وز کنج علم و ایمان، ارزنده گوهری رفت
سرباز پیشتازی از خیل عشقبازان / از صفحه ی شجاعت یکتا دلاوری رفت . . .
nasr19
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند / روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن نهراس / مردار بود هر آنکه او را نکشند . . .
nasr19
هزار هزار شور و شوق
لبان پر ز خنده
هزار هزار بسیجی
هزار هزار پرنده
هزار هزار پهلوون
هزار هزار همخونه
رفتند که ما بمونیم

  • آشنای آسمان، گمنام زمین