روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق
بایگانی
چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۴ ق.ظ

کلافه‌ – عباس احمدی


کلافه‌ – عباس احمدی
خواب دیدی شبی که جلادان ، فرش‌ دار الخلافه‌ات کردند
گردنت را زدند با ساتور ، به شهیدان اضافه‌ات کردند
می‌خروشیدی : اینکه می‌بینید شیمیایی است ، مومیایی نیست
نه ! ابو الهول ها نفهمیدند ، متهم به خرافه‌ات کردند
چارده سال می‌شود … یا نه ! چارده قرن ، سخت می‌گذرد
بی‌قراری مکن ، خبر دارم ، سرفه‌ها هم کلافه‌ات کردند
زخم ها ماسک های اکسیژن ، چه می‌آید به صورتت مؤمن !
تو بدانی اگر که تاول ها چقدر خوش‌قیافه‌ات کردند
شهرها برج مست می‌سازند ، برج ها بت‌پرست می‌سازند
شرق ما حیف ، غرب وحشی شد ، محو در دودِ کافه‌ات کردند
فکر بال تو را نمی‌کردند ، روح ترخیص می‌شد از بدنت
و تو بالای تخت می‌دیدی ، کفنت را ملافه‌ات کردند
جا ندارند در هبوط خزه ، سروها – جمله‌های معترضه -
زود رفتی به حاشیه ، ‌ای متن ! زود حرف اضافه‌ات کردند

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی