روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

روایت عشق
بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم
این نوشتار که متعلق به  سایت نصر۱۹ می باشد، با بهره گیری از منابع مختلف، مطالبی مفید و خواندنی از ۸ سال دفاع مقدس را در قسمت های خلاصه ای گردآوری و در اختیار شما دوستان قرار داده است. امید است که این نوشته مورد خوشنودی شهدای عزیزمان قرار گیرد انشاالله…

قسمت اول
جنگ ایران و عراق که در بین اعراب با نام های قادسیه صدام و جنگ اول خلیج فارس شهرت دارد. در ۲۹شهریور ماه۱۳۵۹آغاز و تا مرداد۱۳۶۷ رخ داد. جنگی که یکی از فاجعه های تاریخی بشری در قرن۲۱ بود و بعد از جنگ ویتنام لقب طولانی ترین جنگ قرن بیست و یکم را کسب کرد.
در این جنگ  نه تنها عراق بلکه ۳۶ کشور بلوک شرق و غرب در برابر ایران صف کشیدند تا سرنگونی انقلاب اسلامی ایران را رقم بزنند. اما چه کسی می فهمد "ان تنصر الله ینصرکم و یثب اقدامکم" یعنی چه؟!
علل شروع جنگ
خام پنداری است که دلیل حمله عراق به ایران را تنها نپذیرفتن مسئله قرار داد مرزی۱۹۷۵  از سوی صدام دانست. این قرارا داد که عهدنامه ای در زمینه ی تعیین خطوط مرزی،به ویژه در مرز مشترک اروند رود بود، نمی توانست تنها دلیلی باشد که در ذهن صدام جرئت جسارت به خاک ایران را داده باشد.
جیمز بیل، کارشناس و تحلیلگر امریکایی خاورمیانه و خلیج فارس معتقد است دلیل اصلی شروع جنگ و مناقشات سیاسی قبل از آن را به طور کلی می‌توان در «تسلط یافتن بر خلیج فارس» دانست. صدام تصمیم داشت خود را به عنوان ژاندارم جدید این منطقه استراتژیک معرفی کند و از این طریق امتیازات سیاسی و اقتصادی فراوانی از کشورهای ثروتمند منطقه کسب کند.و تحقق این هدف نیز برای مصر و عربستان سعودی و سایر شیخ نشینهای منطقه چندان ناخوشایند نبود.


البته باید به دلایل جیمز بیل این نکته را نیز اضافه کرد که حمله عراق به ایران علاوه بر کشورهای ذکر شده برای کشور های دیگری از جمله ایالات متحده ی آمریکا، شوروی، انگلیس، آلمان، فرانسه و… نیز ناخوشایند نبود و بلکه خوشایند هم بود. زیرا علاوه بر رویکرد استعمار و سلطه گری،می توان دلایلی از جمله ترس از سیاست صدور انقلاب اسلامی به کشورهای زیر چکمه استعمار آنها را نام برد.
و مرور برخی از گفته های امام خمینی(ره) در اینجا دلیل قاطعی بر آنهاست:
"ما انقلابمان را به تمام جهان صادر می کنیم چرا که انقلاب ما اسلامی است و تا بانگ « لا اله الا الله و محمد رسول الله » بر تمام جهان طنین نیفکند، مبارزه هست و تا مبارزه در هر کجای جهان علیه مستکبران هست، ما هستیم"


"ما باید به شدت هرچه بیشتر انقلاب خود را به جهان صادر کنیم و این طرز فکر را که قادر به صدور انقلاب نیستیم، کنار بگذاریم؛…البته اینکه می‌گوییم انقلاب ما به همه جا صادر بشود، این معنی غلط را از آن برداشت نکنند که ما می‌خواهیم کشورگشایی کنیم. همه کشورها باید در محل خودشان باشند.
ما می‌خواهیم این چیزی که در ایران واقع شد و خودشان از ابرقدرت‌ها فاصله گرفتند و [نجات] دادند، دست آنها را از مخازن کوتاه کردند، این در همه ملت‌ها و در همه دولت‌ها انجام بشود. معنی صدور انقلاب این است که همه ملت‌ها و همه دولت‌ها بیدار شوند و خودشان را از این گرفتاری نجات بدهند"

به نظر نگارنده یکی از جواب های این سوال که چرا بسیاری از کشورهای عربی و شرقی یعنی حدود۳۶کشور و خصوصاً کشورهای عربی به استثتاء سوریه و لیبی به حمایت بی نظیر از رژیم عراق پرداختند ناشی از ترس شکل گیری انقلاب هایی نظیر انقلاب ایران در این کشورهاست. چیزی که با سیاست قدرت طلبی پادشاهان عرب و همچنین کوتاه شدن دست استعمارگران و حکام پنهان از ذخایر ملی آنها در تضاد بود.
اما به یاری خدا هجوم جمهوری اسلامی ایران آغاز شد و آن کابوس مهیب به واقعیت پیوست و  تفسیر آن جرقه های بیداری اسلامی است. امید است که کشور های در بند استکبار با عبور از دام های متعدد ثمره ی شیرین خود را به جهان تقدیم کنند.

در پایان نیز به دلایل دیگری از جمله  تشویق ها و حمایت های مکرر آمریکا از عراق برای حمله به ایران و دادن روحیه به صدام، تضعیف ساختار ارتش در داخل ایران،و همچنین اندیشه ی جداسازی خوزستان از سوی صدام،و… می توان اشاره کرد.
اما ریشه ی تمام این حمایت در کلید زیر نهفته است که:
طبق گفته طه یاسین رمضان نخست وزیر اسبق عراق در زمان جنگ تحمیلی؛
 

"این جنگ به خاطر قرار داد ۱۹۷۵ و یا چند صد کیلومر و نصف اروند نیست.این جنگ به خاطر سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی است"
پایان قسمت اول
لایه های پنهان جنگ۲را حتما بخوانید.
منابع:دانشنامه ویکیپدیا،ریشه های تهاجم،بنیاد حفظ ارزش های دفاع مقدس،روزنامه همشهری

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

در نخستین ماه‌های آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ، شهر دزفول آماج حملات موشکی رژیم بعثی عراق بود و در این بین مناطق مرکزی شهر بیشتر از سایر نقاط مورد هدف قرار می گرفت . نکته‌ی جالب توجه آنجا بود که دفتر حزب جمهوری اسلامی در دزفول که دفتر مرکزی حزب در استان خوزستان هم به شمار می‌رفت ، در این منطقه قرار داشت و از این رو ما هر چند روز یک ‌بار شاهد این حملات موشکی بودیم .
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در آن روزها در خوزستان بودند و به عنوان نماینده‌ی امام در وزارت دفاع در خط مقدم مقابله با نیروهای بعثی حضور داشتند . شهر دزفول در یک روز چندین مرحله مورد حمله موشکی قرار گرفت ؛ عراق از صبح تا شب چندین بار شهر را موشک‌ باران کرد . وضع به شدت بحرانی بود و تعداد زیادی از مردم بر اثر این حملات موشکی به شهادت رسیده و یا زخمی شدند . آیت‌الله خامنه‌ای در این روز در جبهه حضور داشتند و شب به دزفول آمدند و در پایگاه چهارم شکاری دزفول ماندند . این در حالی بود که شهر همچنان مورد هدف موشک‌های رژیم بعث بود و شب ، ۵ نقطه‌ی شهر مورد هدف موشک قرار گرفت که در این حملات حدود ۱۰۰ نفر شهید و ۲۵۰ تن مجروح شدند .
صبح روز بعد حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به دفتر حزب آمدند تا از نزدیک اوضاع شهر را بررسی کنند . در همان نزدیکی حزب یک نانوایی بود که چند ساعت قبل مورد هدف موشک قرار گرفته بود و افرادی که در صف نان بودند شهید و یا زخمی شدند . صحنه‌ی به شدت رقت برانگیزی بود . پیکرهای سوخته و به خون غلتیده‌ای که نه سر داشتند و نه دست و نه پا ، قلب همه‌ی ما را به درد آورده بود . مردم آن منطقه که از حضور حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مطلع شده بودند ، در مقابل دفتر حزب تجمع کرده و شعار جنگ جنگ تا پیروزی و موشک جواب موشک سر می‌دادند . آقا احساس کردند که در این شرایط باید از مردم تفقدی شود و از این رو فرموند که بهتر است به مسجدی در همین نزدیکی‌ها برویم تا من به عنوان نماینده‌ی امام (ره) با این مردم مقاوم همدردی کنم که این کار با توجه به موقعیت شهر از لحاظ امنیتی کار خطرناکی بود .


ایشان پیاده و در میان خیل جمعیتی که در مقابل دفتر حزب تجمع کرده بودند به سمت مسجد امام خمینی (ره) رفتند و در آنجا برای مردم مصیبت‌دیده صحبت کردند . بعدازظهر همان روز هم با حضور ایشان مجلس پرجمعیت دیگری در مسجد جامع تشکیل شد و شهید هاشمی‌نژاد که آن روزها در دزفول بودند و تعداد زیادی از علما و روحانیون شهر مثل مرحوم آیت‌الله قاضی و مرحوم مخبر دزفولی در جلسه حضور داشتند . ایشان در این جلسه برای مردم سخنرانی کرده و از صبر و استقامت آنان تجلیل نمودند ؛صحبت‌هایی که در تسکین دردها و آلام مردم دزفول مؤثر بود و باعث آرامش خاطر آنان شد.



از خاطرات محمدعلی امین‌راد ، مسئول وقت حزب جمهوری اسلامی در خوزستان .

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

آزادسازی سوسنگرد از جمله موفقیت‌های اثرگذار جنگ تحمیلی است . امیر سرلشگر محمد سلیمی ، فرمانده‌ی سابق ارتش جمهوری اسلامی ایران که آن زمان ریاست ستاد جنگ‌های نامنظم را برعهده داشت ، از روزهای حساس منتهی به آزادسازی سوسنگرد و نقش حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این پیروزی می‌گوید :
۲۲ آبان ۱۳۵۹ ، ستوان اخوان به من زنگ زد و گفت : ما سخت در زیر آتش دشمن هستیم ، محاصره لحظه‌ به ‌لحظه بیشتر می‌شود و آذوقه‌ی ما هم تمام شده است . خواستم اول شرایط فعلی سوسنگرد را به شما بگویم و بعد هم در این بی‌آذوقه‌ای بگویم که تمام مغازه‌های سوسنگرد باز است ولی صاحبان آنها رفته‌اند . من نمی‌دانم اجازه دارم که بروم از این مغازه‌ها یک‌ مقدار بیسکویت و مواد غذایی بردارم یا نه . شما از حضرت آقا سؤال کنید که تکلیف من چیست؟ حضرت آقا برای اقامه‌ی نماز جمعه در تهران تشریف داشتند . به ستوان اخوان گفتم : از کجا تلفن می‌کنی؟ دیروز که سوسنگرد بمباران شد ؟ گفت : مقداری سیم گیر آوردم و از این تیرهای چوبی که برای تلفن بود بالا رفتم و این را وصل کردم . شما بگویید که تکلیف من چیست ؟
من صبح جمعه ، ۲۳ آبان با حضرت آقا تماس گرفتم . گزارش این افسر را به عرض ایشان رساندم . به ایشان عرض کردم : آن قولی که بنی‌صدر به شما داده بود و از سرهنگ قاسمی قول گرفته بودید که برای سوسنگرد تلاش‌هایی کنند و گشایشی به وجود بیاورند و فشار را از روی مردم بردارند ، بنی‌صدر این اجازه را به سرهنگ قاسمی نمی‌دهد . آن قولی که بنی‌صدر به شما داد ، عمل نشده است . این مطلب را به عرض حضرت آقا رساندم . ایشان ابتدا به منزل حضرت‌ امام (ره) تشریف ‌بردند و گزارش جنگ را به عرض ایشان ‌رساندند . از آن‌جا هم به شورای ‌عالی ‌دفاع رفتند و همین مطالب را در شورای‌‌ عالی دفاع مطرح فرمودند . بنی‌صدر در آن جلسه گفته بود که من دنبال کار هستم ، پیگیری می‌کنم و شما نگران نباشید . وقتی ما این را شنیدیم ، خیلی خوشحال شدیم .
روز ۲۴ ام گذشت . صبح روز ۲۵ ام ، حضرت آقا به اهواز تشریف آوردند . من گزارشی را به عرض ایشان رساندم و گفتم : وضع این‌طور است . بنی‌صدر به قول خود عمل نکرده است . این هم که در شورای‌ عالی دفاع به شما گفته که من اقدام می‌کنم ، در این ۴۸ ساعت ، من آثار و قرائنی از اقدام ندیده‌ام . اگر قرار است تیپ یا یگانی جابه‌جا شود ، قرائن‌ آن مشهود است . ما از حرکت دشمن در جبهه می‌فهمیم که استعداد آن چقدر است ، ترکیب آن چیست ، چه کاری می‌خواهد بکند . برآورد وضعیت می‌کنیم . من آثاری در این ۴۸ ساعت از این کار ندیدم .
حضرت آقا گوشی را برداشتند و با بنی‌صدر در اهواز صحبت کردند . به بنی‌صدر با تحکم ‌فرمودند : این وضع نمی‌شود ادامه پیدا کند . پس کِی می‌خواهید حرکت کنید ؟ این‌قدر زمان گذشت . بنی‌صدر گفت : بسیار خوب ، حرف شما را قبول دارم . شما به ستاد لشکر بروید و نیروهای آن‌جا را تشویق کنید . من هم دستور این کار را می‌دهم . حضرت آقا با خوشحالی گوشی را گذاشتند . نزدیک ظهر بود . نمازشان را خواندند و بعد از ظهر برای شرکت در جلسه‌ای به لشکر رفتند . چون من مأموریت داشتم ، دیگر در خدمت ایشان نبودم.  آقای دکتر چمران هم در منطقه نبود . سرهنگ قاسمی ، سرلشکر ظهیرنژاد (فرمانده‌ وقت نیروی زمینی) سرلشکر فلاحی (جانشین وقت ریاست ستاد مشترک) آقای غرضی (استاندار) و افراد دیگری هم بودند . از چگونگی آن جلسه خبری ندارم .
همان شب ایشان برگشتند و برای نماز مغرب به ستاد جنگ‌های نامنظم آمدند . پس از نماز ، من از ایشان سؤال کردم : داستان چه بود ؟ آن‌جا چه شد ؟ ایشان فرمودند : بحث زیادی شد . قرار شد دستور عملیاتی نوشته و صادر شود . گفتم : در بند مأموریت دستور عملیاتی چه قید شد ؟ فرمودند : در بند مأموریت آمده که لشکر ۹۲ اهواز مأموریت دارد در منطقه‌ی عمومی سوسنگرد ، تک کرده ، سوسنگرد را از محاصره خارج و محور سوسنگرد- حمیدیه- اهواز را تأمین کند .
دیدم که مأموریت بسیار خوبی است . گفتم : در بند تدبیر سازمان چه آمده ؟ فرمودند : قرار شد تیپ ۳ لشکر اهواز در شمال کرخه به آبادی سوهانیه بیاید و از آن‌جا با دشمن درگیر شود . تیپ‌ ۲ هم مأموریت دارد به عنوان تلاش اصلی .‌ تعدادی از نیرو‌های سپاه هم در میان آنها بودند . نیروهای جنگ‌های نامنظم هم در نوک حمله به عنوان خط‌شکن هستند و مأموریت فردا اجرا شود . گردان ۱۴۸ پیاده هم از مشهد آمده بود . یک گروهان زرهی هم از شیراز آمده بود . این را هم به آن تیپ مأمور کردند . گروه ۱۴۸ با عنوان احتیاط تیپ ، در منطقه‌ی اهواز بود .
خوشحال شدم و به حضرت آقا عرض کردم : چرا این مطالب را محکم بیان نمی‌کنید ؟ جلسه‌ی پُربرکتی داشتید . دستور عملیاتی را که فرمانده‌ لشکر می‌نویسد ، ما مُهروموم می‌کنیم و همان‌جا صادر می‌کنیم . ایشان فرمودند : نگرانی دارم . موارد زیادی تا به حال بوده که یک کار نظامی شروع شده ، به ‌جاهایی هم رسیده و نتایجی هم حاصل شده است ، اما اواخر کار بدون این‌که به نتیجه برسیم ، دستور آمده که متوقف شویم . یک چاهی کنده‌اند ، یک ‌متر مانده به آب برسد که می‌گویند بایستید . چرای آن معلوم نیست . می‌ترسم که این هم از همان سنخ باشد .
در همین گفت و شنود ، تلفن زنگ‌ زد . حضرت آقا گوشی را برداشتند . آقای اشراقی ، داماد امام بود و گفت : حضرت‌ امام سلام رساندند و فرمودند که اوضاع جنگ چطور است؟ حضرت آقا فرمودند : اوضاع جنگ این‌طور است که فردا قرار است یک عملیات سرنوشت‌ساز شروع شود ، اما من نگران هستم ؛ مگر این‌که حضرت‌ امام دستوری بدهند و ببینیم که چه کار باید بکنیم . آقای اشراقی بعد از ده دقیقه دوباره تلفن زد و گفت : این موضوع را به عرض امام رساندیم . ایشان مقرر فرمودند : تا فردا سوسنگرد باید آزاد شود . در ضمن تیمسار فلاحی باید شخصاً مباشر در عملیات باشند . مباشر عملیات یعنی به عنوان چشم کسی که فرمان را صادر کرده ، تا عملیات را از نزدیک ببیند و نظارت کند و گزارش بدهد .
شب شده بود . نزدیک ساعت دوازده نیمه‌شب بود که آقای اشراقی این موضوع را اعلام کرد ، ولی حضرت آقا باز هم بسیار نگران بودند . از سوسنگرد و جاهای دیگر خبرهای ناگواری می‌آمد . همین که این کار نشود ، برای ایشان خیلی سنگین بود . ساعت دوازده شب رفتیم تا کمی استراحت کنیم . نزدیک به یک بامداد شده بود که آقای چمران آمد و ما را بیدار کرد و گفت که طرح به هم خورده است . بنی‌صدر دستور داده که تیپ ۲ فردا وارد عمل نشود . حضرت آقا بدون معطلی گوشی را برداشتند و با پاسگاه فرماندهی نیروی زمینی (مرحوم ظهیرنژاد) در دزفول تماس گرفتند . صحبت ایشان با مرحوم ظهیرنژاد خیلی جالب بود .
حضرت آقا از ایشان پرسیدند : شما برای چه این دستور را دادید ؟ جواب داد : من این دستور را ندادم . این دستور را بنی‌صدر داده است . بنی‌صدر گفته برای این‌که ‌کارهای مهم‌تری در اهواز داریم و این تیپ هم یک تیپ نادر و پرتوان است ؛ تیپ خوبی است . اگر این تیپ در عملیات فردا شرکت کند ، انهدام آن حتمی است . من به عنوان جانشین فرماندهی کل ‌قوا صلاح نمی‌دانم این تیپ آن‌جا منهدم شود . مرحوم ظهیرنژاد به حضرت آقا گفت : من هم باید دستور را اجرا کنم ، مگر این‌که خلاف آن صادر شود . حضرت آقا فرمودند : تا وقتی که خبر آن صادر شود ، به چیزی که می‌گویم گوش بده . این حرف قابل اعتنا نیست . به این حرف نمی‌توان توجه کرد . اصلاً این‌که می‌گویید تیپ منهدم می‌شود ، برای چه منهدم شود ؟ منهدم نخواهد شد . شما موظف هستید تیپ را از رده خارج نکنید . عین همان تصمیمی که در لشکر گرفته شده ، فردا عمل کنید . در ضمن حضرت‌ امام این امر را فرمودند . شما موظفید این امر را همین امشب به اطلاع بنی‌صدر برسانید . وقتی ایشان گوشی را گذاشتند ، دو دستور را صادر کردند . یکی برای فرماندهی لشکر ۹۲ و یکی هم برای جانشین ریاست ستاد مشترک .
 دستخط آقا و شهید چمران
حضرت آقا موقع برنامه‌ی سحر تحقیق کردند و معلوم شد که ساعت سه ، تیپ و بقیه‌ی رزمندگان با همان سازمانی که داشتند ، از منطقه‌ی تجمع حرکت کرده و از خط عبور کردند . از حدود ساعت پنج هم عملیات شروع شد . نیرو‌های جنگ‌های نامنظم هم رفته بودند . ساعت هشت صبح حضرت آقا آن‌جا چند ملاقات داشتند . از آن‌جا ما راه افتادیم که برویم و به جبهه بپیوندیم . در طول راه ، نیروهای احتیاط بودند . حضرت آقا پیاده می‌شدند و با آنها صحبت می‌کردند . واحدهای پشتیبانی هم بودند که به همین ترتیب با آنها صحبت می‌کردند و در جریان تلاش‌های آنها قرار می‌گرفتند .


ما از جاده‌ی حمیدیه – سوسنگرد که جاده‌ی خلوتی بود ، به ‌طرف سوسنگرد می‌رفتیم . درگیری هم زیاد بود . آتش دشمن در جنوب اجرا می‌شد ؛ بالای کرخه‌کور به طرف جنوب کرخه که این‌طرفِ جاده بود . ما هم در لندرور با حضرت آقا نشسته بودیم و به طرف سوسنگرد می‌رفتیم . آن‌ طرف جبهه ، مثلاً دو کیلومتری جبهه ، یک تانکر سوخت ایستاده بود . بلافاصله یک موشک هواپیما یا آتش توپخانه‌ به این تانکر اصابت کرد و تنور قطوری از دود و آتش به آسمان زبانه کشید که همین‌‌طور چشم‌ها به آن خیره مانده بود . راننده‌ هم برگشت که این صحنه را نگاه کند ؛ حدود ۱۰ یا ۲۰ ثانیه نگاه کرد . حضرت آقا فرمودند : تو کار خودت را بکن . در واقع این نگاه سبب شد که ما مقداری عقب‌تر بیفتیم . پس از این‌که کمی جلو رفتیم ، ناگهان یک موشک آرپی‌جی عراقی‌ها از فاصله‌ی یک ‌متری سطح جاده ، از جلوی ما رد شد . به هم نگاه کردیم ، بدون این‌که حرف بزنیم ، ولی یک دنیا حرف در این نگاه بود . إنَّ اللهَ یدافع عَن الّذینَ آمَنوا
ما به جبهه رسیدیم و دیدیم که سروصدا و صلواتی است . نیرو‌ها در دهانه‌ی ورود به سوسنگرد بودند . نیرو‌های جنگ‌های نامنظم شکار تانک می‌کردند . آتش‌های سوختن تانک‌ به چشم مشهود بود . بعد از مدتی خبر دادند که آقای چمران مجروح شده و ایشان را به بیمارستان برده‌اند . حضرت آقا فرمودند : برویم یک‌ سری به ایشان بزنیم . بحمدالله در ساعت ۱۴:۳۰ نیرو‌های ما وارد سوسنگرد شدند و بیش‌ از ۷۰۰ کشته و مجروح و تعدادی اسیر از عراقی‌ها گرفتند و چهار دستگاه تانک و شش دستگاه کامیون مهمات آنها را سالم به غنیمت گرفتند .
متن فوق برگرفته از پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیت‌الله‌العظمی امام خامنه‌ای است و با اندکی تلخیص به مخاطبان نصر۱۹ معرفی شد .

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

” اولاً این شهید یک دانشمند بود ؛ یک فرد برجسته و بسیار خوش‌استعداد بود . خود ایشان براى من تعریف می کرد که در آن دانشگاهى که در کشور ایالات متحده‌ى آمریکا مشغول درسهاى سطوح عالى بوده – آنطور که به ذهنم هست ایشان یکى از دو نفرِ برترینِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب می شده – تعریف می کرد برخورد اساتید را با خودش و پیشرفتش در کارهاى علمى را . یک دانشمند تمام‌عیار بود . آن وقت سطح ایمان عاشقانه‌ى این دانشمند آنچنان بود که نام و نان و مقام و عنوان و آینده‌ى دنیائىِ به ظاهر عاقلانه را رها کرد و رفت در کنار جناب امام موسی صدر در لبنان و مشغول فعالیتهاى جهادى شد ؛ آن هم در برهه‌اى که لبنان یکى از تلخترین و خطرناکترین دوران هاى حیات خودش را می گذرانید . ما اینجا در سال ۵۷ مى‌شنیدیم خبرهاى لبنان را . خیابانهاى بیروت سنگربندى شده بود ، تحریک صهیونیستها بود ، یک عده هم از داخل لبنان کمک می کردند ، یک وضعیت عجیب و گریه‌آورى در آنجا حاکم بود ، و صحنه هم بسیار شلوغ و مخلوط بود . “
” همان وقت یک نوارى از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسید که این اولین رابطه و واسطه‌ى آشنائى ما با مرحوم چمران بود . دو ساعت سخنرانى در این نوار بود که توضیح داده بود صحنه‌ى لبنان را که لبنان چه خبر است . براى ما خیلى جالب بود ؛ با بینش روشن ، نگاه سیاسىِ کاملاً شفاف و فهم عرصه که توى آن صحنه‌ى شلوغ چه خبر است ، کى با کى طرف است ، کى‌ها انگیزه دارند که این کشتار درونى در بیروت ادامه داشته باشد . اینها را در ظرف دو ساعت در یک نوارى ایشان پر کرده بود و فرستاده بود ، که دست ما هم رسید . “
” اینجور هم نبود که یک آدم خشکى باشد که لذات زندگى را نفهمد ؛ بعکس ، بسیار لطیف بود ، خوش‌ذوق بود ، عکاس درجه‌ى یک بود – خودش به من میگفت من هزارها عکس گرفته‌ام ، اما خودم توى این عکسها نیستم ؛ چون همیشه من عکاس بوده‌ام – هنرمند بود . دل باصفائى داشت ؛ عرفان نظرى نخوانده بود ؛ شاید در هیچ مسلک توحیدى و سلوک عملى هم پیش کسى آموزش ندیده بود ، اما دل، دل خداجو بود ؛ دل باصفا ، خداجو ، اهل مناجات، اهل معنا.”
” حضور براى او یک امر دائمى بود . ما از اینجا با هم رفتیم اهواز ؛ اولِ رفتن ما به جبهه ، به اتفاق رفتیم . توى تاریکى شب وارد اهواز شدیم . همه جا خاموش بود . دشمن در حدود یازده دوازده کیلومترى شهر اهواز مستقر بود . ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود ؛ اما من تنها بودم ؛ همه با یک هواپیماى سى – ۱۳۰ رفته بودیم آنجا . به مجردى که رسیدیم و یک گزارش نظامى کوتاهى به ما دادند ، ایشان گفت که همه آماده بشوید ، لباس بپوشید تا برویم جبهه . ساعت شاید حدود نه و ده شب بود . همان جا بدون فوت وقت ، براى کسانى که همراه ایشان بودند و لباس نظامى نداشتند ، لباس سربازى آوردند و همان جا کوت کردند ؛ همه پوشیدند و رفتند . البته من به ایشان گفتم که من هم میشود بیایم؟ چون فکر نمیکردم بتوانم توى عرصه‌ى نبرد نظامى شرکت کنم. ایشان تشویق کرد و گفت بله، بله، شما هم میشود بیائید. که من هم همان جا لباسم را کندم و یک لباس نظامى پوشیدم و – البته کلاشینکف داشتم که برداشتم – و با اینها رفتیم . “
” در روز فتح سوسنگرد – چون می دانید سوسنگرد اشغال شده بود ؛ بار اول فتح شد ، دوباره اشغال شد ؛ باز دفعه‌ى دوم حرکت شد و فتح شد – تلاش زیادى شد براى اینکه نیروهاى ما – نیروهاى ارتش ، که آن وقت در اختیار بعضى دیگر بودند – بیایند و این حمله را سازماندهى کنند و قبول کنند که وارد این حمله بشوند . شبى که قرار بود فرداى آن ، این حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگیرد ، ساعت حدود یک بعد از نصف شب بود که خبر آوردند یکى از یگانهائى که قرار بوده توى این حمله سهیم باشد را خارج کرده‌اند . خب ، این معنایش این بود که حمله یا انجام نگیرد یا بکلى ناموفق بشود . بنده یک یادداشتى نوشتم به فرمانده‌ى لشکرى که در اهواز بود و مرحوم چمران هم زیرش نوشت – که اخیراً همان فرمانده‌ى محترم آمده بودند و عین آن نوشته‌ى ما را قاب کرده بودند و دادند به من ؛ یادگار قریب سى ساله ؛ الان آن کاغذ در اختیار ماست – و تا ساعت یک و خرده‌اى بعد از نصف شب ما با هم بودیم و تلاش می شد که این حمله ، فردا حتماً انجام بگیرد . بعد من رفتم خوابیدم و از هم جدا شدیم . “


” خدا این شهید عزیز را رحمت کند . اینجورى بود چمران . دنیا و مقام برایش مهم نبود ؛ نان و نام برایش مهم نبود ؛ به نام کى تمام بشود ، برایش اهمیتى نداشت . باانصاف بود ، بى‌رودربایستى بود ، شجاع بود ، سرسخت بود . در عین لطافت و رقت و نازک‌مزاجى شاعرانه و عارفانه ، در مقام جنگ یک سرباز سختکوش بود . “
” در وجود یک چنین آدمى ، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است ؛ تضاد بین ایمان و علم خنده‌آور است . این تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغین – که به عنوان نظریه مطرح می شود و عده‌اى براى اینکه امتداد عملى آن برایشان مهم است دنبال می کنند – اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمى بى‌معنا است . هم علم هست ، هم ایمان ؛ هم سنت هست ، هم تجدد ؛ هم نظر هست ، هم عمل ؛ هم عشق هست ، هم عقل . اینکه گفتند :
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم‌
نه ، او آب و آتش را با هم داشت . آن عقل معنوىِ ایمانى ، با عشق هیچ منافاتى ندارد ؛ بلکه خود پشتیبان آن عشق مقدس و پاکیزه است . “
 بخشهایی از بیانات امام خامنه ای در دیدار اعضاى بسیجى‌ هیئت علمى دانشگاه‌ها – ۱۳۸۹/۰۴/۰۲

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

بسم رب الشهدا
صـــــدا   دوربین حرکت
از حرف   تـــــــــا  عمـــل


ص__________________د_____________________ا
“هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد،تو او را خراب کردی.
خدایا!به هر که و به هر چه دل بستم،تو دلم را شکستی.عشق هر کسی را به دل گرفتم،تو قرار از من گرفتی.هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی و به خاطر آرزویی برای دلم امنیتی به وجود اورم،تو یک باره همه را بر هم زدی و در توفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیر امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامشی و امنیتی در دل خود احساس نکنم…تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیریم و بجز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو آرامش و امنیت احساس نکنم.
خدایا!تو را برای همه این نعمت ها شکر میکنم.”
دور_________________________________________بین
” ۲ ماه بعد از ازدواجشان دوست غاده،مسئله ای را پیش کشید:غاده! در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارانت خیلی ایراد می‌گرفتی، این بلند است، این کوتاه است؛ مثل اینکه می‌خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ 
غاده با تعجب دوستش را نگاه کرد،دلخور شد و پاسخ داد؛ مصطفی کچل نیست، تو اشتباه می‌کنی.
آن روز همین که رسید خانه، در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی، شروع کرد به خندیدن؛ مصطفی پرسید: چرا می‌خندی؟ و غاده که چشم‌هایش از خنده به اشک نشسته بود گفت: مصطفی، تو کچلی؟! من نمی‌دانستم! و آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن. قضیه را برای امام موسی صدر تعریف کرد و ایشان همیشه به مصطفی می‌گفت: شما چه کار کرده‌اید که شما را ندید؟ 
ممکن است  خنده دار باشد، ولی واقعاً اتفاق افتاد. آن لحظاتی که با مصطفی بودم و حتی بعد که ازدواج کردیم چیزی از عوالم ظاهری نمی‌دیدم، نمی‌فهمیدم”
(غاده همسر لبنانی شهید چمران)
ح_____________ر______________ک_____________ت
فرماندهانش را که از دست داد خودش راهی شد، خط مقدم در نزدیک‏ترین نقطه به دشمن… در آن حجمه آتش، پشت خاکریزی ایستاد و گفت از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود،دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‏شود.بارنی شدید از خماره شروع به باریدن گرفت به یارانش دستور داد به سرعت از کنارش متفرق شوند.از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه ی جانکاهی بودند که میتوانستند خبرش را از سکوت پیچیده در شعله های آتش دریافت کنند. ترکش خمپاره به پشت سرش اصابت کرده بود و ترکش‏های دیگر صورت و سینه دو یار وفادارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافته بود.آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بی‏جانش به اهواز رسید و روح سبکبال او ،به نزد خدای خویش پرواز کرد در حالی که لبخندی عمیق بر لبانش جاری بود… آری ارجعی الی ربک راضیه مرضیه

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

بسم رب الشهدا
صــــــدا   دوربین حرکت
از حرف   تـــــــــا  عمـــل


ص__________________د_____________________ا
“انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک ابتلای الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید آلودگیهای شرکین و وابستگی ها، پاک و خالص می‌کنیم، انقلابمان و حرکت امت شهید پرور، عمیق تر و استوارتر می‌شود و از انحراف و شکست مصون می‌ماند.”
دور_________________________________________بین
“آقای اکبری حاکم شرع خرمشهر، قطعه زمینی به محمد داد و گفت: «وام هم به شما تعلق میگیرد؛ شما این زمین و وام را بگیرید و خانه ای برای خودتان بسازید.» میدانست که محمد مشکل مسکن دارد. محمد با من صحبت کرد و گفت:«من به خاطر کارم نمیخواهم زمین بگیرم. این قطعه زمین را میخواهم به دو نفر از عرب های خرمشهر بدهم که واقعا مستضعف هستند و آنان را میشناسم.» محمد با طرح این موضوع میخواست موافقت مرا هم بگیرد. من حرفی نداشتم. زمین را تقسیم کرد و به آن دو نفر عرب خرمشهری داد.”
(همسر شهید محمد جهان آرا)
ح_____________ر______________ک_____________ت
سردار سرلشکر پاسدار، شهید سید محمد علی جهان‌آرا،جوانترین فرماندار ایرانی شهر خرمشهر همانی که نامش با آزادی خرمشهر،مقاومت خرمشهر،غیرت  خرمشهر، مسجد جامع خرمشهر و نوحه معروف “ممد نبودی ببینی ” گره خورده است، بر اثر سقوط یک فروند هواپیمای “سی-۱۳۰ اهواز به مقصد تهران” که حامل بدن مطهر شهدا  و مجروحین بود به شهادت رسید.محمد خرم دل کمک خلبان بازمانده، نحوه  سانحه را این چنین تعریف می کند«پس از ترک اهواز همه چیز مرتب بود تا حدود ساعت ۸ شب به نزدیک کوه‌های حسن آباد قم رسیدیم. در این زمان سیستم برق هواپیما به طور کامل از کار افتاد و تاریکی همه جا را فراگرفت و تنها چراغ‌های حرم عبدالعظیم دیده می‌شدند. بر اثر قطع برق موتورهای هواپیما نیز خاموش شدند و سیستم هیدرولیک هدایت از کار افتاد…»
آری گوارا باد شهادت  بر تو، که مقاومت ۳۵ روزه ی رشادانه ات با  تفنگ ام یک گاراند در برابر زره پوش های سنگین ارتش عراق هنوز غرور هر ایرانی است و بر قلب ها حک شده است…

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

صـــــدا   دوربین حرکت


از حرف   تـــــــــا  عمـــل

ص__________________د_____________________ا
“برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما شود، باید اخلاص داشته باشیم. برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم، سرمایه میخواهد که ما از همه چیزمان بگذریم، و برای اینکه از همه چیزمان بگذریم، باید شبانه‌روز دلمان و وجودمان و همه چیزمان با خدا باشد. این‌قدر پاک باشیم که خدا کلا از ما راضی باشد. قدم برمیداریم برای رضای خدا، حرف میزنیم برای رضای خدا، شعار میدهیم برای رضای خدا، میجنگیم برای رضای خدا، همه چی، همه چی باید برای خدا باشد که اگر این‌طور بود، پیروزیم. چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا ندارد.من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت از درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه شریف وصل نماید و در این تلاش پی گیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است”
دور_________________________________________بین
“گفتم: «بیا این‌جا یک خانه برایت بخریم و همین‌جا زندگی‌ات را سر و سامان بده!»
گفت: «حرف این چیزها را نزن مادر، دنیا هیچ ارزشی ندارد!»
گفتم: «آخر این کار درستی است که دایم زن و بچه‌ات را از این طرف به آن طرف می‌کشی؟»
گفت: «مادر جان! شما غصه مرا نخور. خانه من عقب ماشینم است.»
پرسیدم: «یعنی چه خانه‌ات عقب ماشینت است؟»
گفت: «جدی می‌گویم؛ اگر باور نمی‌کنی بیا ببین!»
همراهش رفتم. در عقب ماشین را باز کرد. وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده بود: سه تا کاسه، سه تابشقاب، سه تا قاشق، یک سفره پلاستیکی کوچک، دو قوطی شیرخشک برای بچه و یک سری خرده ریز دیگر. گفت: «این هم خانه. می‌بینی که خیلی هم راحت است.»
گفتم: «آخه این‌طوری که نمی‌شود.»
گفت: «دنیا را گذاشته‌ام برای دنیادارها، خانه هم باشد برای خانه‌دارها!»”
(مادر شهید همت)
ح_____________ر______________ک_____________ت
“نشسته بود گوشه اتاق و ساکت بود. من هم ساکت بودم. تنها صدایی که گاهی توی اتاق می‌پیچید، صدای به هم خوردن اسباب‌بازی‌های مهدی بود. داشت بازی‌‌اش را می‌کرد و ذوق می‌کرد. مهدی یک‌دفعه بلند شد و رفت طرف حاجی. حاجی صورتش را از مهدی برگرداند و نگاهش را دوخت به دیوار کناریش. آمدم بگویم«چرا با بچه این‌جوری می‌کنی!»، دیدم چشم‌هاش تر است و لب‌هاش می‌لرزد. دل من هم لرزید. حس کردم این‌بار آمده که دیگر دل بکند و برود.”به بچه ها از قبل گفته بود”یا همه اینجا شهید می شویم و یا جزیره مجنون را نگه می داریم.”۱اما گویی جزیره مجنون بیشتر به او مشتاق بود ، جزیره دیگر آن تب و تاب را نداشت قلب مجنونِ جزیره مجنون، دیگر آرام گرفته بود چرا که دیگر حاج همتش را با سری از بدن جدا شده  و دستی قطع شده در آغوش کشیده بود…
(۱-همسر شهید همت)

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

صدا   دوربین حرکت
از حرف     تا    عمل


ص__________________د_____________________ا
“ما لشکر امام حسینیم، حسین‌وار هم باید بجنگیم،
اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین(ع) را در آغوش بگیریم،
جز این نباید کلامی و دعایی داشته باشیم که«الّلهُمَّ اجعل مَحیایَ، مَحیا محمدّ و آلِ محمد و مَماتی، مَماتَ محمّد وَ آلِ محمد.»”
دور_________________________________________بین
۱۰ ماه،بود ازش خبری نداشتیم.مادرش میگفت”خرازی!پاشو برو ببین چی شد این بچه؟زنده است؟مرده است؟”
می گفتم”کجا برم دنبالش؟کار و زندگی دارم خانوم.جبهه که یک وجب دو وجب نیست.از کجا پیدایش کنم؟”
رفته بودیم نماز جمعه.حاج آقا آخر خطبه ها گفت”حسین خرازی را دعا کنید.”
آمدم خانه مادرش گفت”حسین ما را میگفت؟”
گفتم”چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟!”
نمی دانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.
(پدر شهید خرازی)
ح_____________ر______________ک_____________ت
در بسیاری از عملیاتها حاج حسین مجروح می شد. اما حاضر نبود به پشت جبهه انتقالش دهند. اما اینبار در عملیات کربلای ۵،دیگر خمپاره حاظر نبود او حتی در خط مقدم هم درمان شود! 
زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود،حاج حسین با آنکه یک دست بیشتر نداشت خود مشغول به پیگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپاره‌ای در نزدیکی‌اش منفجر شد و روح عاشورایی او را در هشتم اسفندماه ۱۳۶۵ به ملکوت اعلی سوق داد.

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

تو را می ستایم نه به خاطر  حماسه ها که آفریدی ، نه به خاطر  معامله با حضرت دوست بر سر جان شیرینت ، نه به خاطر  دستهای مهربان و خشن و پینه بسته و مردانه ات ، گاه کوچک و بچه گانه ات و گاه ظریف و لطیف و زنانه ات ، که آنگاه که باید ، آر پی جی زن می شد یا بی سیم چی ، وسیله التماس و خواهش در برابر فرمانده می شد که چند ماه کسری سن تو را ببخشد یا مرهمی می شد بر زخم برادر مجروحت ، و گاه در نهایت خلوت و سکوت شبها دست نیاز می شد به سوی عزیز بی نیاز .


بسیجیتو را می ستایم نه به خاطر پاسداشت غرور ملی که از یک وجب از این خاک مقدس نگذشتی تا آن را به تاراج برند ، نه به خاطر آنکه از تمام بظاهر خوشی ها گذشتی ، کلاس و دانشگاه ، بازار و اداره ، زمین و زمان و همه و همه را رهاکردی برای ادای دین .
تو را می ستایم نه به خاطر تمام رشادتها و جسارتهایت که ناممکن ها را ممکن می کرد با ذکر یا فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ، نه به خاطر عزت نفس و صبر و بردباریت در زمان اسارت ، نه بخاطر کم لطفی ها و طعنه ها و کنایه ها و گاه دشنام ها که پس از دفاع از زبان دوستان به ظاهر دوست شنیدی و جواب همه آنها را با تلخند دادی .
فقط و تنها فقط به خاطر آن تو را می ستایم که بر سر آرمانت باقی ماندی و لحظه ای از راه رفته باز نگشتی ، تو را می ستایم که بر سر عهد و پیمانت با ولی خویش راست قامتانه ایستادی و لبیک گفتی به هل من ناصر پیر جماران و لحظه ای قد خمود نکردی و سرمشق شدی برای کوفیان و همه کوفی صفتان از حال تا همیشه تا یاد بگیرند که چگونه باید مشق عشق کرد در دفتر ولایت .
تو را می ستایم به قدر تک تک ثانیه هایی که فرزندان این مرز پر گهر در امنیت و آرامش ، در صحت و سلامت ، رشد کردند و بالیدند ، افتخار آفریدند و جاودانه شدند .
تو را می ستایم ای برادر و خواهر رزمنده و بسیجی ام ، تو را می ستایم و به احترام تو ، تمام قد می ایستم .

  • آشنای آسمان، گمنام زمین

در خیال خرمشهر که کنار کارون آرام نشسته بود ، هیچ صدای خمپاره ای نبود . نخلستان هایش صدای چرخ های تانک را تا آن روز نشنیده بود ، تا شهریور ماه ۵۹ که خرمشهر، خونین شهر شد . 
نخل های بی سر …
” بجنگید ، ما داریم می‌آییم ” این قول مساعدت و کمک به کسانی بود که حتی بدون امکانات اولیه در مقابل دشمن ایستاده بودند . آنها نمی‌توانستند ببینند که خرمشهر سقوط می‌کند . مظلومانه به مقابله برخواستند و طی ۴۵ روز مقاومت شجاعانه بسیاری از طرح‌های دشمن را به شکست کشاندند . بچه‌ها داشتند مسجد جامع خرمشهر ، سنگر عظیم امیدشان را از دست می‌دادند . روز عید قربان هم مسجد خرمشهر مورد هدف دشمن بود . چهارم آبان روز سقوط خرمشهر بود . در این روز صدامیان کنار مسجد جامع عکس یادگاری می‌گرفتند . خرمشهر این خطه آفرینش با خون افرادش شسته شد و به دست ناکسان افتاد .
خرمشهر سقوط کرد و تن ایران زخمی شد .
امام حسین علیه السلام اذن دخول دادند . عملیات بیت‌المقدس شکل گرفت . کاروان حق به راه افتادند . جان‌های شیفته و شجاع برای زیارت ضریح آزادی می‌رفتند . صدامیان از بوی لاشه‌های سربازانشان ترس را استشمام می‌کردند . خرمشهر پایگاه اصلی پیروزی بود . آنها نمی‌خواستند این کلید پیروزی را از دست بدهند . ابهت غرب و شرق توی خرمشهر مستقر بود . نمی‌خواستند حداقل آبروی سیاسی‌شان از بین برود . بیش از یک سال بود که تمام امکانات و واحدهای تحت امر را جمع‌آوری کردند و فواره آتش بر سر رزمندگان اسلام باریدن گرفت . یکی از فرماندهان به شهید صیاد شیرازی گفته بود : ” جناب سرهنگ ! نیروهای من دیگر با تفنگ هم نمی‌توانند بجنگند . حتی فرصت نمی‌کنند لحظه‌ای سلاحشان را تمیز کنند ، آن قدر که آتش دشمن سنگین است . ” و صیاد دستور داد : ” عملیات را ادامه دهید . میان برخی فرماندهان زمزمه می‌شد که ” عملیات متوقف شود ” شهید حسن باقری وقتی این مطلب را شنید ، یک دفعه قرمز شد و با عصبانیت داد زد : ” خجالت نمی‌کشید؟ بیست روزه که به مردم قول دادیم خرمشهر آزاد می‌شود . ما تا آزادی خرمشهر اینجاییم ” نیروهای عراق می‌خواستند به هر قمیتی که شده حلقه محاصره را بشکنند . به شدت آتش می‌بارید ، اما نور از نردبان آتش بالا رفت و شیطان‌پرستان را به زانو درآورد و به فرموده امام (ره) : ” دست قدرت حق از آستین فرزندان اسلام بیرون آمد و کشور بقیه‌الله‌الاعظم (ارواحنا لمقدمه الفداه) را از چنگ گرگان آدمخوار که آلت‌هایی در دست ابرقدرتان خصوصاً آمریکای جهان‌خوارند ، بیرون آورد و ندای الله‌اکبر را در خرمشهر عزیز طنین‌انداز کرد و پرچم لا‌اله‌الا‌الله را بر فراز آن شهر خرم که با دست پلید جنایتکاران غرب به خون کشیده شد و خونین‌شهر نام گرفت ، به اهتزاز درآوردند … آنان فوق تشکر امثال من هستند … مبارک باد و هزاران بار مبارک باد .
 
پس از تجاوز ارتش عراق به خاک ایران ، خرمشهر پس از ‪ ۴۵‬ روز مقاومت دلیرانه سپاه و نیروهای مردمی در‪۴‬آبان‪۱۳۵۹‬به اشغال درآمد و ‪ ۱۹‬ماه پس از اشغال در سوم خرداد ‪ ۱۳۶۱‬با عملیات بیت‌المقدس آزاد شد .
وصف اوضاع خرمشهر در زمان تصرف از زبان مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) :
خرمشهر ، قدم اول و بسیار موثر از این هدفگیری بود . در قدم اول ، نیروهای عراقی پیشرفت هایی کردند و تا سیزده چهارده کیلومتری اهواز هم رسیدند ؛ اما وقتی خواستند به خرمشهر – که مرز نزدیکتر بود – حمله کنند ، دچار مانع شدند . علت هم این بود که نیروهای مردمی ، جوانهای مومن و مرد و زن انقلابی وارد میدان شدند ؛ یعنی در اینجا انقلاب شروع کرد خود را نشان دادن ؛ بنابراین دشمن نزدیک اهواز زمین گیر شد . آنجا نیروهای مسلح و ارتش و نیروهای مردمی پشت سر هم مثل کوه در مقابل دشمن ایستادند ؛ این اولین تودهنی ای بود که به آنها زده شد . اما غم ، دل ملت ایران را گرفته بود ؛ چون هزاران کیلومتر از خاک کشور زیر چکمه ی دشمن بود . بنده در ماههای اول جنگ ، در همان مناطق بودم ؛ هم وضع مردم و هم وضع نیروهای مسلح را می دیدم . نیروهای مسلح ، عازم و جازم بودند ؛ اما غم سنگینی بر دلشان نشسته بود .
در چنین شرایطی که غم ، دلها را فرا گرفته و رجزخوانیهای عراق همه ی دنیا را پر کرده بود ، نیروهای ما از کمترین امکانات مادی برخوردار نبودند . این که می گویم کمترین امکانات مادی ، یک حقیقت است . من فراموش نمی کنم ، یکی از سرداران و فداکاران آن روز – که امروز بحمدالله در همین جلسه حضور دارند – به اتفاق چند نفر از اهواز پیش ما آمدند و چند قبضه خمپاره انداز می خواستند تا بتوانند قدری در مناطق جلوتر ایستادگی و مبارزه کنند ؛ اما کسی نبود به اینها این چند قبضه خمپاره انداز را بدهد ! ما برای سیم خاردار و گلوله و آر.پی.چی مشکل داشتیم ؛ تانک و نفربر و امثال اینها که به جای خود . آنچه در اختیار ملت ایران بود ، عبارت بود از یک اراده ی قوی و نشاط همه جانبه که برخاسته از ایمان و آگاهی بود . این که امام فرمودند : ” خرمشهر را خدا آزاد کرد ” ، یعنی این ( ۱ خرداد ۱۳۸۱ )
نبرد بزرگ ، سرنوشت‌ساز و غرورآفرین بیت ‌المقدس که برای رها سازی خرمشهر از سلطه‌ نیروهای مهاجم عراقی انجام شد ، از دهم اردیبهشت ماه تا ۳ خرداد ما ۱۳۶۱ به طول انجامید . این نبرد حماسی علاوه بر پایان بخشیدن به ۱۹ ماه اشغال بخشی از حساس‌ترین مناطق خوزستان و آزادسازی خرمشهر ، ضربه‌ای سهمگین و کمرشکن به توان رزمی و جنگ طلبی‌های دشمن مهاجم وارد ساخت .
۱۹ هزار اسیر عراقی و ۱۶ هزار کشته و مجروح بخش کوچکی از هزینه‌ای است که ارتش عراق برای جاه‌طلبی بزرگ اشغال خرمشهر در جریان عملیات بیت‌المقدس متحمل شد. با این حال دستاورد بزرگ بازپس‌گیری خرمشهر نه ۳۵۰۰۰ کشته و اسیر عراقی و نه حتی آزادی خونین‌شهر بود . دستاورد بزرگ‌تر عملیات بیت‌المقدس بازگشت روحیه و اعتماد به نفس نیروهای مسلح ایران و تحمیل اضطراب و ترس بر ارتشی بود که ماه‌ها در پس‌لرزه‌های فرار از خرمشهر شب را به صبح می‌رساند . ایران البته در جریان این عملیات ۶۰۰۰ شهید ( ۴۴۶۰ شهید سپاه و ۱۰۸۶ شهید ارتش ) و ۲۴ هزار مجروح داد . با این حال اثبات کرد که از قدرتی بزرگ‌تر از معادلات نظامی و پشتوانه‌ای به مراتب عظیم‌تر از مولفه‌های قدرت استراتژیک در حوزه دفاعی برخوردار است . این دستاورد اصلاً چیز کوچکی نبود .
البته باید یادی از شهید محمد جهان آرا و همرزمانش بکنیم که با رشادت های خودشان و تجهیزات اندک توانستند ۴۵ روز مقابل ارتش بعثی تا دندان مسلح مقاومت بکنند .

یادشان گرامی باد . 

  • آشنای آسمان، گمنام زمین